Wednesday, February 27, 2008
* اون تهرون تهرون که می گن / آرایشگاه ـ۱
هنوزروی صندلی ننشسته ام که مریم خانم ( دوست فرشته خانم ), وارد می شود و با صدای بلند و صميمانه شروع با احوالپرسی با همه می کند. بعد از احوالپرسی مفصل, کنار فرشته خانم که ابروی من را بر می دارد، می ایستد و با اشاره به عکس عروس روی ديوار می گوید :چه قاب خوشگلی, فرشته. از کجا گرفتيش؟
ـ اینو علی گرفته. نمی دونم از کجا ولی کلی گشت تا اونی که می خواستمو پيدا کرد.
ـ خيلی خوشگله.
ـ آره, خیلی به اینجا جلوه داده.
ـ اين عروستم خیلی محشره.
فرشته خانم پوزخندی می زند و می گوید: بايد روزی که برای پاتختی اش اومده بود رو می ديدی. از حموم دراومده و بی آرايشش زمين تا آسمون قرق می کنه.
ـ دست گلت درد نکنه که چی درستش کردی.
فرشته خانم آهی می کشد و می گوید: می دونی چند روز پیش، یکی اومده می پرسه خانم این عکسا مال عروسای خودتونه؟ گفتم برا چی می پرسی؟ گفت آخه شنیدم آرایشگاه هایی که معروف نیستن، عکس عروس آرایشگاه های معروف را برای جلب مشتری می زنن.
مريم خانم با تعجب می پرسد: اینا را تو روی تو گفت؟
ـ آره والا. منم گفتم برو خانوم، برو که هر چی ام بدی درستت نمی کنم. همراهش معذرت خواهی کرد و گفت چند جا این مورد و خودمون دیدیم. خواست بهش وقت بدم. گفتم: امکان نداره. گفت: چرا مگه توهین کرده. گفتم خانم جون, اگه این توهین نیست پس چیه؟
ـ واقعا که.
ـ حالا يکی نيست بپرسه مگه آرایشگاهای معروف چی کار می کنن؟
ـ فرشته جون, اگه تو ام قيمت رو بالا ببری , اون وقت ديگه از اين سوالا نمی کنن.
ـ به! حرفا می زنيا. مگه نگفتم برات دوماده اومده بود, شاخ و شونه می کشيد و پول نمی داد.
ـ آره گفتی, همون که تو ماشين, عروسو زد.
با شنيدن اين جمله, بی اختيار چشمانم را بازمی کنم.
فرشته خانم تذکرمی دهد: خانم چشماتون را ببندين و در جواب دوستش می گوید: آره همون.
ـ بالاخره همه پول رو داد يا نه؟
ـ آره. با باباش صحبت کردم. اونم عذرخواهی کرد و پولو داد. ولی پسر رو سوزندم. می دونی بهش چی گفتم؟
ـ نه, چی گفتی؟
ـ گفتم برو بزرگترتوبيار با من حرف بزنه. . مريم نمی دونی, چه حالی شد اينو شنيد. حالا شيطونه می گفت بهش بگم ابرواتوام خيلی نازک برداشتن و حالش را بگيرم ... هر دو با هم می زنند زير خنده.
اين بار عليرغم تعجبم, چشمانم را همچنان بسته نگه می دارم.
***
چند روز بعد در جمع خانوادگی , صحبت از جوانان می شود, من به عنوان موضوعی عجیب و غریب از برداشتن ابروی داماد می گویم. اما دیگران بی هیچ تعجبی می گویند: به! مگه نمی دونستی؟ خیلی وقته دامادا هم ابرو می بردان.
ـ معلمومه که نمی دونستم. از کجا باید بدونم یه همچین چیز غریبی اینجا این قدر عادیه.
ـ مگه عکسای عروسی میلاد و شقایقو ندیدی؟
ـ چرا دیدم.
ـ خب میلاد ابروش را برداشته بود دیگه.
ـ دیدم قیافه اش یه جوریه ولی اصلا به فکرم نرسید ابرواشو برداشته .
ـ برداشتن ابرو جز آرایش داماد شده. حالا دیگه آرایشگاه های مردونه, فر می کنن, رنگ می کن, ابرو بر می دارن. و سپس کارتی از کیفش در می آورد و نشانم می دهد. پس زمینه کارت درختانی پر از شکوفه های صورتی است. می خوانم :
آرایشگاه شکوفه
رنگ, مش, فر, گلت, آرایش داماد
با مدیریت مهدی
اگر آرایش داماد را نخوانده بودم, بی تردید به خاطرخدمات ارائه شده و شکوفه های پس زمینه شک نمی کردم که کارت مربوط به آرایشگاهی زنانه است.
برادرم می گوید: این آرایشگاهی که من می رم. مهرداد که من مشتریشم کارش خیلی خوبه. می خوای بچه ها را ببر سرشونو کوتاه کن.
ـ من که نمی تونم بیام. تویا باباشون باید ببرینشون.
ـ چرا تو نمی تونی بیایی؟
ـ مگه خانوما می تون برن تو آرایشگاه مردونه؟
ـ آره, بچه ها با مادراشون می آن دیگه.
ـ عجب. باشه. اگر این طوری وقت بگیر یه روز بریم.
* اين عنوان مطالبی است که از اين پس(اگر فرصتی دست دهد) درباره سفرهایم به ایران می نویسم. در حال حاضر ترتیب زمانی خاصی ندارند.
Labels: ۲۰۰۴, سفر به ایران
Tuesday, February 26, 2008
Monday, February 25, 2008
کدام حرف؟ کدام باور؟
من: شبیه من؟
شاپرک برفی: آره , خیلی شبیه تو بود.
***
شاپرک بهاری: من وهاپو مثلا رفتیم جنگل. تو ام یه میمون خیلی بزرگی.
من: چی؟ من یه میمونم؟
شاپرک بهاری: آره, تو یه میمون بزرگی. حالا صدای میمون در بیار.
Labels: شاپرکها
Friday, February 22, 2008
بادکنک
ـ آفرین.
ـ می دونی چه جوری بادش کردم؟
ـ چه جوری؟
ـ سرش را باز کردم, گذاشتم جلوی دهنم . بادمو دادم توش.
Labels: شاپرک بهاری, شاپرکها
Thursday, February 21, 2008
Build a bear
با شاپرکها به این مغازه رفته بودیم. شاپرک
برفی یک خرس قطبی با لباس اسپیدرمن انتخاب کرد. شاپرک بهاری ابتدا یک میمون خواست تا به قول خودش بابای میمون کوچولویی که در خانه داشت بشود. پرسیدم: خب چه لباسی براش بر می داری؟ معترضانه پاسخ داد: حیوانات که لباس نمی پوشن.
بعد این دو تا چشمش را گرفتند. گفتم: یکی رو می تونی بخری. با خوشحالی خرس صورتی را در بغل گرفت و گفت: این از همه قشنگتره که بوس می فرسته. اونایی دیگه رو نمی خوام چون اونا هیچ کاری نمی کنن.
Labels: شاپرکها
Wednesday, February 20, 2008
بابانوئل بهاری
دو هفته قبل از نوئل
شاپرک بهاری: هر وقت برف بیاد, بابا نوئل هم می آد.
من: گلم , نوئل روز بیست و پنجم دسامبره که بابا نوئل تو اون روز می آد. چه برف بباره و چه نباره.
شاپرک بهاری: نه ,نه. وقتی برف بیاد, بابا نوئل هم می آد.
یک هفته قبل از نوئل
در مرکز خریدی, شاپرکها با خوشحالی درآغوش بابانوئلی که در جلوی کاج بزرگی نشسته,جای می گیرند تا عکس یادگاری بگیرند. به شاپرک بهاری که برخلاف برادرش عمیقا به وجود بابانوئل اعتقاد دارد, می گویم: اینم بابانوئل.
می گوید: این که بابا نوئل نبود.
با تعجب می پرسم: چطور؟
می گوید: برای این که بابا نوئل یک کیسه پر از کادو داره. این فقط لباس بابا نوئل را پوشیده.
چند روزقبل از نوئل
شاپرک بهاری با بغض: داداش می گه بابا نوئل وجود نداره.
من: تو فکر می کنی وجود داره؟
شاپرک بهاری: آره.
من: خب پس منتظر باش تا برات هدیه بیاره.
شب قبل
شاپرک بهاری گریه می کند و می گوید: برف نیامده دیگه بابانوئل نمی آد.
من: چرا, چرا. فردا بابانوئل حتما می آد.
شاپرک بهاری: نه, فقط وقتی برف بیاد اونم می آید.
من: ببین گلم فردا نوئله حتی اگه برفم نیاد بابانوئل می آد. تو کارتونا و فیلما همیشه نوئل برفیه ولی هر سال که برف نمی آد.مطمین باشه که فردا بابانوئل می اد.
نوئل
صبح از خواب بیدار می شود وبه کنار من می آید و با کمی نگرانی و هیجان می پرسد: بریم نگا کنیم ببینم بابانوئل اومده یا نه؟
_باشه بریم.
وقتی کادوها را می بیند, ذوق زده می شود.
فردای نوئل
صبح از خواب بیدار می شود و باز پیش من می آید و می گوید: بریم ببینم شاید بابانوئل بازم برامون کادو آورده باشه.
دو هفته بعد
از شکلاتهای باقیمانده نوئل بهش می دهم. به شکلاتها خیره می شود و سپس می گوید: این از همون شکلاتایی که بابانوئل برامون اورده بود.
به اشتباه خودم پی می برم و می گویم: آره, درسته از هموناست.
می پرسد: تو اینا را از کجا خریدی؟
-از همون فروشگاهی که همیشه خرید می کنیم.
-پس بابانوئل هم ازاونجا خریداش رو می کنه.
-آره, فکر کنم از ازاونجا خرید می کنه.
یک ماه بعد
شاپرک بهاری: پس کی برف می آد بابانوئل برامون کادو بیاره؟
Labels: شاپرک بهاری, شاپرکها
Friday, February 08, 2008
Astérix aux jeux olympiques
با شاپرک برفیکیس(shaparak barfix) وشاپرک بهاریکس (shaparak baharix)رفتیم تماشای تازه ترین فیلم استریکس و اوبلیکس ( Astérix & Obélix ) که درباره عشق الافولیکس(Alafolix) بود.
Sheidax
Labels: فیلم
Wednesday, February 06, 2008
عافیت باشه
شاپرک با غرورجزییات نقاشیش را برایم شرح داد. و بعد نقاشی را روی میز پدرش گذاشت تا به او نیز نشان دهد. گفتم: خیلی قشنگ بود. گلم حالا می تونی منو بکشی.شاپرک بهاری قاطعانه گفت: نه و ادامه داد: تواگه نقاشی می خوای باید خودت بکشی. برای این که هرکسی باید کارخودش را بکنه.
***
به شاپرکها شب بخیر گفتم و چراغ را خاموش کردم. همین که از اتاق بیرون آمدم, عطسه ایی کردم. شاپرکها گفتند: عافیت باشه. شاپرک بهاری از برادرش پرسید: می دونی عافیت باشه یعنی چی؟
شاپرک برفی: نه, نمی دونم. شاپرک بهاری: فکر کنم یعنی جلوی دهنتو بگیر.
Labels: شاپرک بهاری, شاپرکها
Monday, February 04, 2008
دندان
Labels: شاپرک برفی, شاپرکها